خدا بود و دیگر هیچ نبود!
قلبم خسته است ... این روزها فکر می کنم بد عاشق می شوم ...این روزها همه به تو حسودی می کنند حتی خودم ... این روزها حسرت ات هست و خود نیستی ... به کساین که در آغوش تو آرامند حسرت می خورم و با نگاهی پر از بغض نگاه می کنم...آنجا جای من بود و اکنون ... آغوش تو جای برای همه دارد ولی من کثیف تر از آنم که آغوش تو را آلوده کنم!!!
مهربان این گونه برای تو می نویسم ...در جایی که کسی جز من و تو نیست ...جایی که قرارمان این بود ...
مهربانم ... دلم برای ات تنگ شده ..برای خودم ...بای لحظه های عاشقانه امان ... برای سکوت هایی که کاش هیچ گاه نمی شکست ...این روزها هر چه دربرم شلوغ تر می شود خودم را تنها تر حس می کنم ... اگر همه باشند و تو نباشی چیزی جز بغض برایم نمی ماند...
خدای مهربانم ... این روزها خاطرتمان را مرور می کنم و الطاف تو را چیزی جز یه بغض پر از شرمندگی برایم نمی ماند ...
خدایا چگونه است که آدمها تو را می خوانند و من حتی این کار را هم یاد ندارم .... خدایا تو خوب می دانی دلم چه می خواهد ... خدایا در این روزگار سخت مثل همیشه نگاهم به توست ...
خدایا هنوز هم وقتی بدنم زیر حرف های این انسان ها له می شود یه جمله را خوب می توانم بگویم ... پس تو خوب بشنو!
الهی و ربی من لی غیرک!
اضافه نوشت :
1- من خودم می دونم که کار بدی بود که یکهو بیایی و ببینی که بابا این وبلاگی من لینکش کردم برای همیشه نیست ...حتما دلائل خودم و داشتم... حس کردم نامحرم های این دل توی اون وبلاگ زیاده !
2- خدایا من و در تصمیم ام مصمم کن !
3- الهی عاقبت به خیری و بس!